- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
اگـر دشـمـن کـنـد نـقــش زمـیــنـم رسـد ظلم از یـسـار و از یـمـیـنـم به قـرآن تـا نـفـس دارم به سـیـنـه طـرفــدار امــیــرالــمــؤمــنـیــنــم اگر چه کس نکرد از من حـمایت حمایت از عـلی دِینْ است و دیـنم شــود قـــربـان یـک مـوی امـامـم هــزاران بــار طــفــل نـازنـیــنــم نـگـاهـم را بگـیر ای ابـر سـیـلـی که مـظـلـومـی حـیــدر را نـبـیـنـم همه دشـمـن، نه یــاری نه معـینی فـقط دیــوار شـد یــار و مـعـیـنــم تـنــم مـجــروح شــد از تـازیـانــه بـزن قـنـفـذ بـزن قـنـفـذ من ایــنـم الـهــی بــشـکـنـد دسـتـت مـغـیـره بزن من دخـت خـتـم الـمـرسـلـیـنم طلب کردم ز داور مرگ خود را بــــود در راه مــــرغ آمّـــیـــنـــم تو بـایـد میـثم از زهــرا بـگـویـی که در طبع تو مـضـمـون آفـریـنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
دردا که پـیـر گـشـتم، در مـوسم جـوانی این مـوسم جـوانـی، این قـامت کـمـانی! گردون به خون نشیـند، چشم کسی نبیند ابــر سـیـاه سیـلـی، بر حُـسـن آسـمـانـی وقتی که باغ میسوخت،بلبل به گریه میگفت آتش زدن نـدارد، بـاغـی که شد خـزانی ما داغـدیـده بـودیـم، امـت به جـای لالـه هــیـزم بـه خــانـۀ مـا، آورد ارمـغــانـی جای غلاف شمشیر، بر روی بازویم ماند بر من مدال دادند، در عین جـان فشانی بابا ببین پس از تو، با دخترت چه کردند خـوب از امـانـت تو، کـردند قـدر دانـی رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟ تـنـهـا امـانـتـت را کـشـتـنـد در جـوانـی بـرخـیـز یـا پـیـمـبـر اعـلام کـن به امـت سیلی زدن به یک زن، این نیست قهرمانی شب تا سـحـر نخـفـتم، امروز اگر نگفتم در روز حشـر گویم با من چه کرد ثانی سـوز درون "میثم" هرگز مباد خـاموش زیرا که داغ زهرا داغی است جاودانی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است صبح هم در نظرم شام غریبان علی است گرچـه بــا چـاه کنـد درد دل خــود ابراز چاه هـم بیخبر از غصۀ پنهان علی است سنــد غربـت مــولاست رخ نـیـلـیِ مــن سنـد غربـت من، سینۀ سوزان علی است بـارهـا دشـمـن اگـر آیـد و دستـم شـکـنـد دست بشکستۀ من باز به دامان علی است کافـران در حــرم وحــی نیــارید هجـوم به خدا قصد شما حمله به قرآن علی است اهل یثرب ز چه از گریۀ من خسته شدید؟ دو سه روز دگری فاطمه مهمان علی است درِ آتــش زده و نــالــۀ مـظـلـومــی مــن سنـد مـسـتـنـد سـوخـتـن جـان عـلی است رفـتـم امــا جگــرم بهـر عـلـی میسوزد به خدا خانۀ بیفـاطـمه زندان عـلی است دارم امـیـد کـه در حـشر پـریـشان نشـود حال آن سوخته جانی که پریشان علی است داده تـاریخ بـه هـر عصر، گـواهی میثـم کز ازل صبر و رضا پایۀ ایمان علی است
: امتیاز
|
استقبال از ایام فاطمیه
سـلام فـاطـمـیـه، ســلام مــاه مــاتــم سلام اشک و گریه، سلام ناله و غـم سـلام ای سیـاهـی، سـلام ای کـتـیـبـه سلام بزم روضه، سلام نـوحـه و دم سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها سلام سوز سینه، سـلام اشک نـم نـم سلام مـادر ما، سؤال کَـیفَ حـالـک؟ سلام آتـش و در، سلام زخـم مـرهـم سـلام عـصـمت الله، سلام عـفّـت الله ســلام ای رشـیـده، سلام قـامت خــم سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟ کجاست غنچۀ تو، کجاست یار و همدم سـلام بی نـشـانـه، سـلام درد شـانـه سلام خاک کـوچه، سلام مـسجد غــم سـلام ای مـدافـع، سـلام دست رافـع سلام دست مجروح، سلام روی مبهم سـلام دل شکـسته، سلام دست بـسته سلام شیـر خـیـبـر، سلام مرد عـالـم سلام شاه مردان، سلام چـشم گـریان سلام مـرد خانه، سـلام چـشـم محـرم سلام، روح قـرآن؛ بگو کوثرت کو؟ سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
زهراست دختری كه پـدر را چو مادرست زهراست سوره ای كه مُسمّـا به كوثرست زهراست بضعه ای كه رضایش رضای حق از خـشـم او خــدای مـدبِّـــر مـكــدّر سـت یـغمبری مگر به دوتا معجز آوری ست؟! او نیز فـضّه اش به خـدا معـجـز آور ست هــمـتـا نــداشـت فـاطـمـه، یـا ایّـهــا الأنـام كفوش به عالمین فـقـط شخـص حیدر ست افسوس در تـهـاجـم طـوفـان غـم شـكـسـت آن سـیـنه ای كـه مخـزن اسرار داور ست دیـروز جـمـــع ســالــم بـیـت نـبــوّت و... امروز جمـع ســرخ و كـبـودِ مـكـسَّر ست دنــــیـا نـداشــت حــوصـلـۀ فـهـم شــأن او درك مـقـام واقعـی اش روز مـحـشـر ست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ازل بـرای ابـد مُـلـک لایــزالـــش بود چه فرق میکند آخرکه چند سالش بود؟ حریم عرش خدا بود سـقـف پـروازش تـمام وسـعـت عـالـم بــه زیر بـالش بود وجودخون خدا را به شیرخود پرورد بزرگِ کرب و بلا طفـل خردسالش بود پس ازغروب که خورشید راه خانه گرفت چراغِ کوچه ی شــب قامت هلالش بود زمین شب زده را رشک آسمان میکرد اگر فزونتر ازآن خطبهها مجالش بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
صحبت ازدستی که رزق خلق را میداد شد هر کجا شد حرف از بانو، به نیکی یاد شد گردش تسبیح او افلاک را تـدبــــیر کـــرد از پر سجاده اش روح القـدس ایــــجاد شد او که جای خود، گلوبنـدش اسیر آزاد کرد حُر هم از یمـــن ادب بــــر نام او آزاد شد روضه رضوان رضای حضرت صدیقه است از گــــل ســــرخ لبـــاس او، فدک آباد شد مــــعنی نازک برای روضه اش آورده ام وقــــت پروازش پـــــرسـتویی اسیر باد شد بــــا پر زخمــی دعاگوی شب همسایه بود دســــت او روزی رســــان خانه صیاد شد ایــــن در آتــش گرفته نیز حاجت می دهد ایـــــن در آتـــــش گـرفته، پنجره فولاد شد روضه مظلومه،بعد ازرفتنش مکشوفه شد تا مصـــیبت خوان کوچه صورت مقداد شد بعــــد پیــــغمبر اگــــرچه با تبسم قهر بود لحظــــه ای با دیــدن تابوت، زهرا شاد شد اشکهایش گـاه میگوید حسن، گاهی حسین گریــــه هــــای آخــــرش موقوفه اولاد شد مــــریم آمــد تا شریک گریه ی کوثر شود روضه او کاف وهاء ویاء وعین و صاد شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
به دعا دست خود که برمی داشت بـذر آمـیـن در آسـمـان می کـاشت بـــه تمــاشـا، مـلــک نـمـازش را نــردبــانـی ز نــــور می پـنداشت چه نـمازی؟ که تا به قـبـۀ عـرش بُـرد او را و نـــردبـان بـرداشـت پــــرچم دیــــن ز بام کعبه گرفت بـُرد و بـر بـام آسـمـان افـراشـت بس کـه کاهـیـده بـود، شـب او را شبـحـی نـاشـــنـــاس می انگـاشت خصــــم بیـــدادگر ز جور و ستم هیـــچ در حـق او فــرو نگـذاشت تـــا نینــــداخـــتش به بستر مرگ دسـت از جـان او مگـر برداشـت قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد دشمن از حد فزون جفا پیشه است چه کند بعد ازاین در اندیشه است نـســل در نســل او حـرامـی بـود خصـم بدخواه تـو پدر پیـشه است ریشـــــه اش را ز بـیـخ می کـندم چه کنم دشـمن تو بی ریـشـه است به گـمـانـش که جــنگـل مـولاست غافـل ازاین که شیر در بیشه است یک طرف نور ویک طرف ظلمت یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است دل گل؛ خون ز دست گلچین است وان چه بر ریشه می خورد تیشه است قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد سخن از درد وصحبت از آه است قـصـۀ درد او چـه جان کـاه است راه حق، جز طریق فاطمه نیست هر که زین ره نرفت، گمراه است درمحیـطی که موج گوهر نیسـت گر خزف جلوه کرد، دل خواه است عــر دل کاش ادامه ای می داشت ورنه این قبض و بسط گه گاه است در مسـیـری کـه عـشـق می تـازد تا به مقــصود، یک قدم راه است در بـهـاران، خــزان این گـل بود عــمر گـل ها هــمیشه کوتاه است بـا غــم تو، دلـی که بـیـعـت کـرد تـا ابــد در مـســـــیـر الله اســــت هر کـس آمد، به نـیـمـۀ ره مـانــد غم فـقط بـا دل تــو هــمـراه است آن که در گوش جان اومانده است نــالـه هــای دل عـلی، چـاه اسـت این که برلب رسیده جان علی است دل گمـان می کند هــنوز، آه است خون شداز سیـنۀ تو بیرون ریخت حـق ز حــــال دل تـو آگـاه اسـت آن کـه بعـــد از کـبــودی رخ تـو با خـسوف آشتی کــنــد، ماه است قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد ساز غـم گر تـرانـه ای مـی داشـت آتـش دل، زبــــانــه ای مـی داشـت چــــون زبـان دل آتش افشان بود کـوه غــم گـر بهانـه ای مـی داشت کــاش مــرغ غـریب این گـلـشـن الــفـتـی بـــا تـرانـه ای مـی داشـت یـا عـلی! بـــــا تو بـود هـمـسـایـه اگر انـصاف، خــانـه ای می داشت بــــا تـو عمری هـم آشیان می شد حـــق اگـر آشـیــانـه ای مـی داشت آسـتــــان تـــو بـــود یــــا زهـــرا گـر ادب، آســــتانـه ای مـی داشت در زمــــان تــــو زندگی می کرد گـر صداقت، زمـانـه ای می داشت گـر مـزار تـــو بی نـشـانـه نـبـود بـی نشــــانی نشـانـه ای مـی داشت گـر که مـیزان حـق زبـان تو بود ایــن تــرازو زبـانـه ای مـی داشت ســینـۀ خـون فـشـان فـاطـمـه بود گر گل خون، خزانـه ای می داشت گــــر نـمی سوخت گـلـشن توحـید گـلـبـن او، جـــوانـه ای مـی داشـت قــصـــه ی زنـــــدگــانی او بــود گر حقیــقـت، فسـانـه ای می داشت شب اگر داشت دیــده، در غـم او گریـه های شبــــانـه ای مـی داشت گر غـمـش بـحر بی کـرانـه نـبـود غــم مــا هــم کرانـه ای مـی داشت بـهـر قـتـلش بــه جـز دفـاع عـلی کـاش دشـمــن بـهانـه ای می داشت به ســر و روی دشمــنـش می زد شرم اگــر، تــازیـانـه ای می داشت شـانـه مــی کـرد زلـف زیـنـب را او اگر دست و شانـه ای می داشت قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد آتش کـیـــنه چــون زبـانه کـشـیـد کـار زهـرا بـــــه تــازیـانـه کشید دشـمـن دل سیـه، بـه رنگ کـبود نـــقــش بی مــهـری زمـانه کشـید آتــــش خـــــشـم خـانمان سـوزش پــای صـد شعله را به خانـه کشید هـم چو شمعی که بی امان سوزد شــــعـله از جان او زبــانـه کـشید در مـیـانـش گـرفـت شـعـلۀ کـیـن پــای حـق را چــو در میانه کشید دل او در میـــــان آتــش و خــون پــر بـه سـوی هــم آشـیـانـه کشید ســوخـت بــال کـبـــوتـران حــرم کـار ایـــن شعله هـا بـه لانـه کشید دامـن گــل کـه ســوخـت از آتـش شـعـلــه ســر ازدل جـوانـه کشـید ســـینه اش مخـزن گـل خـون شد به کجــا کار ایـــن خزانـه کــشیـد قـامـتـش حــــالت کـمـانـی یـافـت بـس کـه بـار محـن به شـانه کشید سبحه، مشق سرشـک او می کرد بـس کـه نـقـش هـزار دانـه کـشید بـر رخ ایــن حـقـیـقـت مـعــصوم نـتـوان پــرده ی فـسـانــه کشیـــد قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد گل خزان شد، صفای اومانده ست رنـگ و بـوی وفـای او مانده ست رفت زهـرا، ولی بـه گـوش عـلی نـــــالــۀ ای خــدای او مـانـده ست در دل او کـــه بیت الاحـزان ست نـــــالــۀ وای وای او مــانــده ست یـا عـلی گـفت و گفت تا جـان داد ایـن خـدایـی نــدای او مـانـده ست بـــر لب او کــــه خاتـم وحی ست نـقـش یــا مـرتضای او مانده ست زیـــر ایـن نه رواق گـنـبـد چـرخ نــالـه ی او، صـدای او،مانده ست رفــت و، زیــر زبـان لیل و نهار مـزه هــای دعـای او مـانـده سـت گر چه دستش ز دسـت رفته ولی کف مـشکـل گـشای او مـانده ست دل خـبــر می دهـــد به ناله از او گر چـه در مبـتـدای او مانـده ست در دل مـــا کـــه کربلای غم ست نـیـنـوایی نــوای او مـــــانـده ست که قـــدم می نهـــد به خـانه ی دل در دلــــم جـای پای او مانـده ست نـیـمــه جـانی عــلـی به لـب دارد چه کـنـد؟ ایـن برای او مانده ست قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد تا عـــقیق ست و تا یمن باقی ست رگـه هـایـی ز خـون من باقی ست شهـر مـن تا مـدیـنـۀ عـشـق است هم اویس ست و هم قرن باقی ست خـون من، این زلال جاری سرخ در دل لعـل، مــوج زن بـاقی ست مانـــد زینـب،اگـر که زهرا رفت بچــه شیری ز شـیـرزن باقی ست گر چـه آهـسته چون نسـیم گذشت جای پایش در ایـن چمن باقی ست تا که نمـرود هـسـت، آزر هـست تـا تـبر هست، بت شکن باقی ست تـا سـر کـفـر و شـرک می جـنـبـد ذوالفـقارست و بوالحسن باقی ست در دل شــــعـله ســـوخت پـروانه گریـــۀ شـمــع انـجـمـن بـاقی ست سوخت شمع وبه جاست فانوسش از عــلی نـقـش پـیـرهـن باقی ست بر رخ آن فرشـــتــه ی معـصـوم اثــــر دسـت اهـرمـــن بـاقـی ست قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد رفتــــی و زیــــنب تـو می مـانـد خـــط تـــو، مکـتـب تـو می مـانـد بر کـف زینب، ایـن زبــان عـلـی رشـتـــۀ مطلــــب تــــو مـی مـانـد تـا حـسـیـنی و کـربـلایـی هـسـت زیــــن اَب، زینــب تـو مـی مـانـد از عــــلی دم زدی و، نـــام عـلی تــا ابــد بـــــر لــب تــو می مـانـد تـا ابــــد در صــوامــع مـلـکـوت نــــالــۀ یــا رب تـــــو مـی مــانـد هم نماز نـشـســــتـۀ تــو بـه روز هـم نـمــاز شــــب تــــو می مـانـد منصب تو، حکومــت دل هـاست بـهـر تـو، مــنصب تــو می مـانـد در سپـــهـــر شـهـــامت و ایـثــار پــــرتـو کـوکــــب تــو مـی مـانـد خــون تــــو پشتوانه ی دیـن ست تــــا ابـد مـذهــــب تــو مـی مـانـد دل تو می طـــپد به ســـینه هنـوز شــور تــاب و تـب تـو مـی مـانـد قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد بـی تــــو ای یــار مـهـربـان علی شعـله سـر مـی کـشد ز جان عـلی بی تو ای قـهـرمـان قصـۀ عـشـق نـــاتـمــام اسـت داســـتــان عـلـی عـــیـسـی ار چـار پــله بـالا رفت دم آخـر، ز نــــردبــــان عــــلــی در عـــروج تــو از ادب می سود سـر بــــه پـای تــو،آسـمان عـلـی خـطــبـۀ نــــاتــمـام زهـــرا کـرد کار شـمـشـیر خـون فشـــان عـلی خواست نفرین کند، کـه زهـرا را داد مــولا قـسـم بــــه جــان عـلی کـــه ز قـهـر تـو مـــاسـوا ســوزد صبـر کن صـبـر، مهـربـان عـلی ذوالـــفــقــار بـــرهـنـۀ ســخـنـش کـرد کـاری بـــه دشـمــنـان عـلی کـــه دگــر تـــا ابـد بــــزنهـــارند از دم تـــیـــغ جـــان سـتـان عـلی با وجـودی کـه قـاسـم رزق است ساخت عمری به قرص نـان علی بعد او،خصـم دون که می پنداشت بـه سـه نــان می خرد سنان عـلی بود غـافـل کـه چــون بــه سر آید دورۀ صـبـر و امــتــحـــان عـلـی دشمـــنــان را امـان نــخواهـد داد لحـظـه ای تـیـغ بـــی امـان عـلی زینب! ای خـطـبـۀ حماسی عـشق ای بـه کــام عــلـی، زبــان عـلـی بـــاش کـز خـطـبه ات زبانه کشد آتــــش خـفــتـه در بـیـــان عـلــی دیدم انصاف را به کوچـۀ عـشـق سـر نهــــاده بــــر آستـــــان علی نـســب خـویـش را جــوانــمـردی مـــی رسـانـــد بـه دودمـان عـلی عشــق، چـــون من ارادتــی دارد بـه عــلی و بـــه خــانـدان عــلـی رفـت زهـــرا و اشـک از دنــبال وز پـــی او روان، روان عــــلـی خرمـن او اگر در آتـــش سـوخت رفـت بـر بـــاد خان و مـان عـلی بـازمـــانـــده ست ســـفــرۀ دل او غــم و دردسـت، مـیـهـمـان عـلی راز دل را بــــه چــاه مـی گــوید رفــتـه از دســت، هـم زبـان علی آن شـراری کـه سوخت زهـرا را سـوخـت تا مـغـز استخـوان علی قــصـــه را تـــازیـــانـه مـی دانــد در و دیـــوار خـــانـــه مـی دانـــد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
اشکـت چکـیـد نم نم و باران لقـب گرفت چـشم تو ابر و؛ آه تو تـوفـان لقـب گرفت پـیـش از تـو سـر بـزیـر نـبـودنـد بـیـدها بعـد از تو غنچه سر به گریبان لقب گرفت بانــوی آب های جهان خانه ی تو نیست ایـن گوشه ای که کلبۀ احزان لقب گرفت بــــانو چــــقدردرد عـــلی را گـــریستی بـا دیـده ای كه ابــر بهـاران لقـب گرفت شش گوشه ی بهشت ضریح حسین توسـت شش گوشه ای كه روضۀ رضوان لقب گرفت آن شش هزاروششصد و اندی به جای خود تنـها سـه آیـــه بــود که قرآن لقب گرفت برخوان «یطعـمون »تو دائم نشسته دهر این سوره هل اتی؛ علی الانسان لقب گرفت از خانـۀ « لیذهـب عـنکم» طـلـوع كرد نـوری که قلـب عـالـم امکـان لقب گرفت پروانه سوخت پشت دری که..خدای من ایـن بـــود آتشی که گـلستان لقب گرفت؟ بــانـو! فقط کلید شفاعت به دست تـوست هر کس تو را نداشت پشیمان لقب گرفت نــــامــوس خلـقـتـی كـــه مـیـان مـزارها تنها مزار توست که «پنهان» لقب گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
از اشک های چشم تو زمزم درست شد از نـاله های نیـمـه شبت غــم درست شد اوّل تــو آفـریــده شـدی، شـک نمی کـنم زآن پیشترکه طرح دو عـالم درست شد وقـتی بـه شــکـل انـسـیـۀ کـامـلی شـدی از باقیِ گـلـت گـل مــا هـم درسـت شـد مــــا را طــلایه دار غـم تـو نـوشـتـه اند از آن زمان که غصّه وماتم درست شد مــــا نــوکر حــسین غـریب شـما شـدیم از فـاطـمـیـه ای کـه مـحـرّم درست شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
اشکـی بود مـرا که به دنـیـا نـمی دهم این است گوهری که به دریا نمی دهم گرلحظه ای وصال حبیبم شود نصیب آن لـحـظه را به عمر گـوارا نمی دهم عـــــمری بود که گوشه نشیـن محبتم این گــوشه را به وسعت دنیا نمی دهم درسینه ام جمال عـلی نقش بسته است این سینه را به سـینـۀ سـیـنـا نمی دهم تــــا زنــده ام ز درگه او پـا نمی کـشم دامـان او ز دســـت تــمـنـا نـمـی دهـم سـرمـایـۀ مـحـبت زهـراسـت دین من من دین خویش را به دودنیـا نمی دهم گر مهر وماه را به دو دستم نهد قضا یــــک ذره از محبــت زهرا نمی دهم امــروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست ایـن نـقـد را به نـسـیـۀ فـردا نمی دهـم در سـایـۀ رضـایـم و هـمـسـایـۀ رضا این سایه را به سایـۀ طـوبـی نمی دهم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امشب هـزار قافـله پـروانه سـوخـتـه یک جـویـبـار شمع غـریـبانه سـوخته ازاین دری که سوخته معلوم میشود هرکس که بوده است دراین خانه سوخته آتش گرفته بیت کریمی کـه در طلب صد یوسفش به حسرت پیمانه سوخته دارالولای فاطـمه امشب دلِ عـلی ست سقف و ستون و بام و درِ خانه سوخته خاکسترغم است به گیسوی مرتضی گل رفته، شمع سوخته، پروانه سوخته بعد از تو این کبوتر تنها چه میکند؟ طوفان گذشته است، ولی لانه سوخته لیلی به خاک خفته ومجنون به خاک او سنگ از حـرارتِ دل دیـوانه سـوخته تقویم بیتو بودنم آغــاز شد، چه زود شب رفته است و شمع به افسانه سوخته دل را به داغ بانوی تطهیر خون کند هـر کس به یاد خانه و کاشانه سوخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای کشتی شکسته که پهـلو گرفتـه ای برگـو چرا تو دست به پهـلو گرفته ای گل را خدا برای سرور آٰفریده اسـت ای گل چرا به غصه وغم خو گرفته ای گاهی ز درد شانه ز دل آه مـی کشی گاهـی ز درد دست به بـازو گرفته ای از ماجرای کوچه نگفتی به من، بگو اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای دیوار گشته اسـت عصای تو باز هم بـیـنم که دست بـر سر زانـو گرفته ای دیــشب نـمـاز نـافـلـۀ تو نـشـسته بود دیدم که دست خویش به بازو گرفته ای هرگه که در به روی علی بازمی کنی خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای رنگی زداغ گرکه وفائی به شعر توست چـون لالــه ها ز باغ ولا بـو گرفته ای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
ﺍﮔﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﮐـــﻨﺪ ﻧﻘــﺶ ﺯﻣﯿـــﻨﻢ ﺭﺳـﺪ ﻇﻠﻢ ﺍﺯ ﯾـﺴﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﯾﻤـﯿﻨﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎ ﻧﻔـــﺲ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻃـــﺮﻓـــﺪﺍﺭ ﺍﻣـﯿــﺮﺍﻟـﻤـﺆﻣﻨـﯿــﻨﻢ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﮐﺲ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﺯﻣﻦ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺯﻋﻠﯽ ﺩِﯾﻦْ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﻨﻢ ﺷﻮﺩ ﻗـﺮﺑـﺎﻥ ﯾﮏ ﻣــــﻮﯼ ﺍﻣﺎﻣﻢ ﻫــﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑــﺎﺭ ﻃـﻔـﻞ ﻧـﺎﺯﻧـﯿـﻨـﻢ ﻧﮕـﺎﻫـﻢ ﺭﺍ ﺑﮕـﯿﺮ ﺍﯼ ﺍﺑـﺮ ﺳﯿـﻠﯽ ﮐـﻪ ﻣﻈــﻠـﻮﻣﯽ ﺣـﯿـﺪﺭ ﺭﺍ ﻧﺒـﯿﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﺩﺷﻤﻦ، ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻣﻌـﯿﻨﯽ ﻓـﻘـﻂ ﺩﯾـﻮﺍﺭ ﺷﺪ ﯾـﺎﺭ ﻭ ﻣﻌـﯿـﻨـﻢ ﺍﻟﻬـﯽ ﺑـﺸـﮑـﻨـﺪ ﺩﺳـﺘﺖ ﻣـﻐـﯿـﺮﻩ نـﺰﻥ ﻣـﻦ ﺩﺧﺖ ﺧﺘﻢ ﺍﻟﻤﺮﺳـﻠﯿﻨﻢ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺯ ﺩﺍﻭﺭﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑـــﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ؛ ﻣـــــﺮﻍ ﺁﻣّـﯿـﻨـﻢ ﺗـﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿـﺜﻢ ﺍﺯ ﺯﻫـﺮﺍ ﺑـﮕـﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺒﻊ ﺗﻮ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺁﻓـﺮﯾﻨﻢ
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
هر کسی این روزها آمد کنارم، گریه کرد چشمش ابری شد،به حال و روزگارم گریه کرد بس که مرغ روح من شوق سفر دارد به سر قابض الارواح از این انتظـارم گریه کرد سینۀ دیـوار با زخـم نهـانم خـون گریست درب خانه شد سیاه و سوگوارم گریه کرد آسمان تا دیـد بـا بـال شکـسـته، هـمچـنان در هوای مرتـضایم بـی قـرارم گریه کرد مرتضی امروز وقتی دید با هر زحمـتی روی پاهای حسن سر می گذارم گریه کرد مجتبی انگشت خود را روی موهایم کشید نـاگهـان افـتـاد یـاد گـوشـوارم گـریه کرد دخترم زینب شبی سرروی دامانم گذاشت گفت می خواهم برایت خون ببارم، گریه کرد کاسه آبی را که بردم سمت لبهای حـسین دید در دستانم از بس رعشه دارم گریه کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
هزار مرحـلـه سائل نشسته بـر در تو مگر که نور بگیرد ز فیض محضرتو گدا چومن که نه بی بی! شبیه جبرائیل که مشق شب بنویسد ز روی دفـتر تو حیـای مـریم و سـارا و هـاجر و حوا نمی رسد به نخی از حـجـاب دختر تو خـدا سـرشـتـه تو را تا کنیز او باشی خـدا کـند که بـمـانم همـیشه قـنــبر تو خبررسیده که از کوچه ای گذر کردی نشست خاک کف کوچه روی معجر تو خـبـر رسـیـده که دسـتت ز کار افتاده و سخت تر که کسی بسته دست حیدر تو خبر رسیده که چشمان تو ورم کـرده و سخت تر که مقابل به چشم همسر تو خبر رسیده نفس میکـشیدی اما خـون چکید لخته به لخته ز نای و حنجر تو چقدر زرد شدی یـاس ارغـوان عـلی نمانـده غـیر کبودی به روی پیکر تو بمان و رحم کن ای گل به غنچه هایی که نـشـستـه اند غــریـبـانه دور بـستـر تو بـرای لحـظـهی آخـر نـگـاه کن بـانـو ببـین شکسـته دل مـرتضی بـرابـر تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـاران گرفت و قصـۀ دریـا شـروع شد تکبیرهای جنگل و صحـرا شــروع شد بـابـا که رفت دخـتـر خـود را بغـل کند بغضش گرفت وعشق همانجا شروع شد صف بسته بود جمع ملائک در انتظار پرده کــنار رفـت و تـمــاشا شـروع شد کوثربه جوش آمد و رضوان خروش کرد جـشـن و سـرور عـالـم بـالا شـروع شد چشمش به چشمهای پدرخورد و بعد ازآن لـبخــنـــدهـای اُمِّ ابـیــهـا شــــروع شــد تا سـالـهــــا بــرای پــدر، مـادری کـنـد هـمـراه او بـمـانــد و پـیــغـمـبـری کـنـد تا عشـق را نـفـس بکشــد در هـوای او بـــابــا بـــرای او شــود و او بـرای او هی دور او بچـرخـد و پـروانه ای شـود دسـتش بـرای مــوی پدر شانـه ای شود خیره شود به صورت او تا به مـاه خـود بـوی بهــشـت هـدیـه کـنـد با نگـاه خود تـا پــارۀ تـنـش بـشـود، مـیــــوۀ دلـــش آئـیـنـه ای مـقـابـل شـکــل و شـمـایـلـش تا سـالـها هـمـیـن بــشـود مـاجــرای او بــــابــا بــرای او شــود و او بــرای او بـادی وزیـد و خـنـدۀ دریـا تمــام شــــد احساس خوب جنگل و صحرا تـمام شد خورشید اوغروب خودش را بغـل گرفت یـخ بـسـت قـلـب عالم و گـرما تمام شد آئیـنه ای شکست و غـمی انعکاس کـرد آئـــیــن مــهــربـانـی دنــیـــا تــمـام شـد تـنـهـا بهــــانه بــــود بـــرای وجـود او راهی شــد و بــهانه ی زهـرا تـمام شد این کار، کار کیست؟چه بد می زند به در باور نکرد؛ کیست، لگد میـزند به در؟! مشعـل گرفـتـه است که آتـش به پـا کند یـا بــا طـنـاب دسـت شـمـا را جـدا کـند شاید تو بـی عـلـی شوی و او بـدون تو از پـشت در صدا بـزنی یا عـلـی نـرو! یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها نـامــش نـیـفـتـد از دهـنت تـا به انـتـهـا یعـنی بجنگ! وقت تـماشـا نمانـده است یعنی بـه او نـشان بده تـنها نمانـده است اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی تنها ترین نـشانه ی پـاکی چه می کنی؟! اینجا غـریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟ آیـا تـویی که دست به زانو گرفته ای؟! دیر آمدم بگـو که چه کردنــد کـوچه ها بانوی قد خمیده!زمین می خوری چرا؟! حق دارد اوکه طاقت این روز را نداشت روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت روزی که ازصدای غمت شهر خسته شد روزی که چشمهای تو یکباره بـسته شد روزی که زخم های عمیقت دوا نداشت روزی که گریه های تودیگر صدا نداشت توفـان گرفت و آن شب یلـدا شروع شد خـون گـریـه های عـالـم بالا شـروع شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
با چـشم هـای نـیـمه بـازت گـاه گــاهی چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی وقـتی تـنـور خانـه روشـن شـد برایت گـفـتـم خـدا را شکر کم کم رو براهی دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد دستـاس فهـمیـد از نگـاهت بی گـناهی از بس به پـای گـریه هـایت آب رفـتی چیزی نمـانده از وجودت؛ مثـل کاهی پهلو به پهلو میشوی و می چکد خـون از زخم های پیکـرت خواهی نخواهی از درد شانه، شانـه می افـتد ز دستت خـون می نشـیند کنـج لـبهـایت ز آهـی در خواب بودی چادرت را بـاز کردم شایـــد ببیـنم چهره ات را در پـگـاهی دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست زخـم عـمـیـق پـنـج انگـشـت سیـاهـی این چندشب از سرنوشتم روضه خواندی از سـر گـذشتم از جـدایـی؛ بی پـنـاهی گفتـی غروبـی شعله می پـیچد به بـالم گـفـتی که می سوزم میان خیـمه گاهی در حـلـقـۀ نـامحـرمـان و نـیـزه داران هرجا که می گردم نـدارم تکیه گـاهی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
شب خوشه چینِ چـشم تو و آشنای تـو ای رایت سپـیـده دمـان چـــشـم های تو پیچیده است عطرخوشی درفضای شهر از لابـه لای خـلـوت تــو بـا خـدای تو تو طعـم روشنِ سـحـری کـــه انـارهـا سرخ اند و سینه چاک؛ تمامی برای تو یـاس سپـیـد قـامت هـم سنگِ مرتـضی خُرد است آسمان و زمین پیش پای تو بی شک دلـیل برتـری خـاک بر فـلک جاری است از نماز شب و سجده های تو شـاعـــر نـمی شـود بـسرایـد غـم تو را افـتــاده لرزه بـر تـنش از ماجـرای تو لب می گـزد نـبی که نـبـیـند غـم تو را شاعر بـمـیــرد از غـم بی انـتــهـای تو وقـتی که میخ بر جگـر آسـمان نشست دل پـاره کرد کـل جهـان در هـوای تو درسوگ تو زمین و زمان خاکسار شد پیـچـید در فــضای جـهان های های تو شاعر گریست درد دلش را درون چاه هرچند نیست ضجه ای او در سزای تو دارد دوبـاره مهـر تو را بـال می شـود ای غـایت تـمـام دعــاهــــا دعــای تـو لـطـفی بکن کــه زنـده شود با محبّـتت تـا بــاز هـم دوبـاره بمـیـرد بـرای تـو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ابر کـبود پـلک تو در حـال بـارش است وضعیت هـوا و همین یک گزارش است آئـینه ات کجاست؟ نگـاهـی به خود کـنی تصویر تو در آیـنه هم رو به کاهش است جـارو مکن که سرفه بگـیرد تو را مگر من مرده ام بخواب نه یک امر؛خواهش است تو جلوه کن به عـرش که در رشد این گیاه هر روز پنج ثـانـیـه محـتـاج تـابش اسـت وقــت نـماز بـــا تو خـدا حـرف مـیزند؟ یـا فـاطـمـه مـقـابـل خود در نیایش است؟
: امتیاز
|
طلب یاری کردن حضرت زهرا از انصار و مهاجر
در میزنی که وا بشود؛ وا نمی شود دردت غریبی است مـداوا نمی شود حالت بد است بازولی روی مرکبی پهلو شکستــه مثل تو پـیدا نمی شود بیعت گرفـتن تو به جایــی نمی رسد اینجا کسی به خاطر تو پا نمی شود گـریه نکن که گوش ندارند بشـنوند گـریـه نکن که حـل مـعـما نمی شود شکاک ها به حرف تو اِن قُلت میزنند که پاسخت به جز اگر،اما نمی شود پس میزنند روی تو را؛ باز رو نزن دیگـر کسی مـدافـع مــولا نمی شود برگـرد خانـه بستــری خـانـۀ عـلـی سعیت نتیجه بخش به اینها نمی شود دیـگر گـذشـتــه دورۀ آن احـتـرام ها قـدی بـه پــای آمـدنت پـا نمی شـود
: امتیاز
|